تقليد و عقل
اين مطلب كه «احكام شرعى، خود را باتوجه به عقل و منطق انجام مى دهيم» يعنى چه؟ مثلًا شما چگونه از راه عقل مى فهميد مبطلات روزه چيست؟ كفاره روزه عمد چه مى باشد؟ زكات فطره چه مقدار بايد باشد؟ نمازهاى يوميه چندتا و چند ركعت و داراى چه اجزا و شرايطى است؟ حقوق درياها و فلات قاره از نظر دينى چيست؟ و صدها و هزارها مسأله ديگر؟ واقع مطلب آن است كه هيچ يك از ما نمىتوانيم احكام دينى خود را مستقلًا از طريق عقل به دست آوريم و انجام دهيم بلكه در همان امورى كه به گفته خود تقليد نمىكنيم، مقلد هستيم. ليكن به جاى آنكه مثلًا رساله مجتهدى را برداريم و مطابق با آن عمل كنيم، براساس آنچه از ديگران ديده و با آن خو گرفته ايم، عمل مى نماييم و از عرف و عادت عمومى تقليد مى كنيم. يعنى در واقع به جاى آنكه مستقيماً از متخصص و كارشناسى، مسائل دينى را بياموزيم، با واسطه از غير متخصص مى گيريم، گاه نيز ممكن است به پندارهاى خود و به خاطر ندانستن دلايل و منابع يك حكم با آن بستيزيم و آن را خلاف عقل به حساب آوريم، در حالى كه با اندكى جستجو و كاوش و با مراجعه به كارشناسان دين درخواهيم يافت دانش ما در اين زمينه ناقص بوده است. در چنين مواردى همان عقل و منطق كه مستند برخى از مدعيان روشنفكرى است، حكم مىكند انسان بايد از طريق دينشناس و متخصص، احكام دين را فرا بگيرد و ناشيانه و با پندار بر بىراهه نرود.
به عبارت ديگر مى توان گفت: عقل دو گونه است:
الف. عقل ورزيده و كارشناختى: اين همان عقل و دانش تخصصى است و عقلاى بشر همواره در امورى كه از آن آگاهى ژرف ندارند، به انديشه و دانش كارشناس مراجعه مىكنند.
ب. عقل خام وبالقوه: چنين عقلى در مرحله پيش از تخصص است و كسى كه در چنين مرحلهاى قرار دارد، همواره به عدم تخصص خويش اعتراف دارد و چارهاى نمىبيند جز اينكه در امور به متخصص مراجعه كند. البته راه دراز ديگرى نيز وجود دارد و آن زحمت عمرى تلاش و كوشش علمى براى يافتن تخصص است. اين نيز پديدهاى نيكوست، ولى تا پيش از رسيدن به آن چارهاى جز پيروى از كارشناس نيست.
ناگفته نماند گاهى قدرت تشخيص عقل و حكم عقل با فرآيند برخى اندوختههاى فكرى انسان كه حاصل تأثيرپذيرى از محيط و تجربيات بشرى و خواستههاى شخص است، اشتباه مى شود و آدمى تشخيص شخصى خود را به عنوان حكم عقل به شمار مىآورد. اينجا همان لغزشگاهى است كه بسيارى گرفتار آن مىشوند. آن گاه كه تشخيص شخص خود را با احكام دينى در تضاد مى بينند فكر مى كنند دين و عقل ناسازگارند و يا انتظار دارند احكام دينى با تشخيص خودشان منطبق باشد. در صورتى كه حكم عقل در شناخت بديهيات است كه خطاپذيرى در آن راه ندارد. چنين حكم عقلى با حكم شرع منافات ندارد. همچنين گفتهها و روش و منش عاقلان به دور از هرگونه قوميت و رنگ و نژاد، بيانگر فطرت مشترك انسانهاست كه در تشخيص احكام شرعى نيز جايگاه ويژهاى دارد و با شرع ناسازگار نيست.
آنچه عقل حكم مى كند زشتى ناهنجارى و سياهى ظلم است. اما چه چيزهايى موجب ناهنجارى و ظلم مى شود عقل به تنهايى قادر به تشخيص آن نيست، به ويژه اگر در گستره ابعاد ناهنجارى علاوه بر جسم و روان، معنويت نيز ملاحظه گردد.
